یک دقیقه با کتاب

ساخت وبلاگ

معرفی کتاب انسان در جستجوی معنی

دکتر ویکتور فرانکل، روان‌پزشک و نویسنده، مدت زیادی در اردوگاه کار اجباری اسیر بود که تنها وجود برهنه‌اش برای او باقی ماند و بس. پدر، مادر، برادر و همسرش یا در اردوگاه‌ها جان سپردند و یا به کوره‌های آدم سوزی سپرده شدند.

کتاب انسان در جستجوی معنی داستان زندگی او است و خواننده، از همین زندگی‌نامه دردناک چیزهای بسیاری می‌آموزد و فرامی‌گیرد که انسان وقتی به ناگهان احساس می‌کند چیزی برای از دست دادن به جز بدن مسخره برهنه‌اش ندارد، چه می‌کند؟

در این کتاب، دکتر فرانکل تجربه‌ای را که منجر به کشف «لوگوتراپی» شد توضیح می‌دهد. او نویسنده‌ای است که خود شاهد همه رنج‌ها و نیروهای شیطانی شکنجه بوده و این‌که چگونه شماری از زندانیان که انسان‌هایی معمولی بودند ثابت کردند که ارزش رنج‌هایشان را دارند و با این کار شایستگی بشر را در برخاستن علیه سرنوشت خود به ثبوت رساندند.

"در اردوگاه کار اجباری ما نمی‌توانستیم دندان‌هایمان را مسواک بزنیم. بااین‌حال و باوجود کمبود ویتامین لثه‌هایمان سالم‌تر از پیش بود. اتفاق می‌افتاد به علت لوله‌‌های یخ بسته نمی‌توانستیم خود را یا حتی قسمتی از بدنمان را بشوییم. بااین‌حال زخم دست‌هایمان که به گل و کثافت آلوده بود چرک نمی‌کرد.

اکنون اگر کسی از ما در مورد حقیقت گفته داستایوسکی بپرسد که می‌گفت: «بشر موجودی است که می‌تواند به همه چیز عادت کند» پاسخ خواهیم داد «بله، بشر موجودی است که به همه چیز خو می‌گیرد»

فکر خودکشی تقریباً از ذهن همه ما گذشته بود. همه ما این اندیشه را ولو برای مدت کوتاه تجربه کرده بودیم. اندیشه‌ای که زاییده وضع موجود بود، خطر مرگ که همواره تهدیدمان می‌کرد و نزدیک بودن مرگ کسانی که زیر شکنجه بودند.

اندیشیدن به خوراک و غذاهای دلخواه، خوره وار مغز زندانیان را آزار می‌داد و این کار اجتناب‌ناپذیر بود. این فکر ذهن هر زندانی را در هر لحظه‌ای از بیکاری‌اش اشغال می‌کرد. شاید درک کنید که حتی نیرومندترین ما در حسرت روزی بودیم که بار دیگر غذای نسبتاً خوبی بخوریم؛ و این اشتیاق در واقع به خاطر خود خوراک نبود بلکه برای روزی بود که آن زندگی دون بشری که در آن به چیزی جز غذا نمی‌اندیشیدیم از هم فرو بپاشد.

وحشتناک‌ترین لحظه‌ها در بیست‌وچهار ساعت زندگی اردوگاهی ساعت بیداری بود؛ زیرا خواب ما را در سپیده‌دم گرگ و میش با نواختن سه سوت پاره می‌کردند. ما را بی‌رحمانه از خواب زاییده از خستگی مفرط و رؤیاهای شیرینمان جدا می‌کردند و در این زمان بود که باید با کفش‌های خیس خود که به‌سختی می‌توانستیم پاهای دردناک و آماس کرده خود را در آن فرو بریم کشمکش کنیم.

با وجود این‌که ما در اردوگاه کار اجباری محکوم به یک زندگی ذهنی و جسمی بدوی بودیم، امکان این بود که در ژرفای زندگی معنوی نیز غوطه‌ور شویم. شاید افراد حساسی که اغلب ساختمان بدنی ظریفی داشتند و به یک زندگی روشنفکرانه پرباری عادت کرده بودند، بیشتر از دیگران رنج می‌بردند اما کمتر از دیگران به زندگی باطنی آن‌ها آسیب رسید.

آن‌ها می‌توانستند از محیط وحشتناک به زندگی باطنی پربار خود و به آزادی معنوی بازگردند. تنها به همین دلیل است که می‌توان پی به این راز آشکار برد که اغلب دیده می‌شد عده‌ای از زندانیان ضعیف و ناتوان بهتر از کسانی که نیرومند بودند در برابر زندگی اردوگاهی دوام می‌آوردند.

من نمی‌دانستم که همسرم زنده است یا نه. هیچ راهی برای پی بردن به این امر نداشتم؛ اما این مساله در آن لحظه برایم اهمیتی نداشت. نیازی نداشتم حقیقت را بفهمم زیرا هیچ چیز نمی‌توانست بر نیروی عشق من، اندیشه‌هایم و تصویر معشوقم تأثیر بگذارد و خللی وارد آورد.

بشر در شرایطی که خلأ کامل را تجربه می‌کند و نمی‌تواند نیازهای درونی‌اش را به شکل عمل مثبتی ابراز نماید تنها کاری که از او برمی‌آید این است که در حالی که رنج‌هایش را به شیوه‌ای راستین و شرافتمندانه تحمل می‌کند، می‌تواند از راه اندیشیدن به معشوق و تجسم خاطرات عاشقانه‌ای که از معشوقش دارد خود را خشنود گرداند.

برای نخستین بار در زندگی‌ام حقیقتی را که شعرای بسیاری به شکل ترانه سروده‌اند؛ و اندیشمندان بسیار نیز آن را به عنوان حکمت نهایی بیان داشته‌اند دیدم.

این حقیقت که عشق عالی‌ترین و نهایی‌ترین هدفی است که بشر در آرزوی آن است و در اینجا بود که به معنای بزرگ‌ترین رازی که شعر بشر و اندیشه و باور او باید آشکار سازد، دست یافتم: رهایی بشر از راه عشق و در عشق است.

 

نترس :ادامه بده...
ما را در سایت نترس :ادامه بده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9setoudehplib0 بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 29 خرداد 1397 ساعت: 12:30